آیا شما هم از کنکور امسال ناامید شدین؟
آیا هر روز که بیدار می شوید بی حوصله اید و انگیزه ای برای شروع کاری ندارید؟
آیا فکر می کنید که خواندن و تلاش برای کنکور هیچ فایده ای نداره؟
اگه جواب شما هم به پرسش ها بالا مثبت است پس مقاله ی زیر را حتما بخونید.
قطار داشت به سمت اردوگاه کار اجباری نازی ها می رفت ، جایی که موبه تن ادم راست می کرد اتاق های گاز،کوره های آدم سوزی ،کشتارهای جمعی و … . در آلونکی که احتمالا حداکثر گنجایش 200 نفر را داشت هزار و پانصد نفر اسیر را جا داده بودند.ما از سرما می لرزیدیم گرسنه بودیم و برای همه جای کافی نبود که حداقل روی زمین خشک چمباتمه بزنیم چه رسد به دراز کشیدن و در مدت چهار روز یک تکه نان تنها چیزی بود که غذای ماراتشکیل میداد.درابتدای ورود دو صف شدیم.یک صف افراد بیمار و ناتوان و ضعیف که مستقیما به اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی منتقل میشدندو صف دیگر افراد سالم و کسانی که توان کار کردن داشتند و به اردوگاه منتقل میشدند.این نخستین گزینش بود؛ بودن یا نبودن ،زیستن یا نابودی.برای حدود نود درصد همراهانمان حکم مرگ صادرشد و طی چند ساعت حکم اجرا شد.مارادرآلونکی جمع کردند افسر فریاد زد ازروی ساعت من دو دقیقه فرصت دارید همه لباسهاتان را درآورید و همه اثاث و لوازمتان ،ساعت ،جواهرات و .. را روی پتویی که جلومان پهن کرده بودند بریزیم و تنها کفش و کمربند را برداریم.سپس مارا گله وار وارد اتاقی کردند و موهایمان را تراشیدند ازسر تا پا و بعدم حمام.ما همه چیزمان را ازدست داده بودیم.نخستین شبی که درآشویتس بودیم بربستری خوابیدیم که به ردیف بود.درهرردیف نه نفر برکف زمین تخته ای خوابیدیم هرنه نفردو پتو داشتیم. به دلیل کمی جا مجبور بودیم به پهلو و چسبیده بهم بخوابیم و ازشرسرمای تلخ رها شویم.با همه شرایط دردناک خوابمان برد.برای چند ساعتی پس از چندین شبانه روز بی خوابی و وحشت و اضطراب به عالم فراموشی رفتیم.
صبح زود وقتی هوا هنوز گرگ و میش بود با شنیدن صدای فریاد بیدار میشدیم ودرآن هوای سرد درگرسنگی درحالی که پاهای آماسیده مان ازسرما درکفش هایمان جا نمیشد و پرازتاول و زخم بود به کار سخت و طاقت فرسا گمارده میشدیم.هرگونه کج راه رفتن یا تلو تلو خوردن یا سکندری خوردن یا حتی لحظه ای توقف ازکار محکوم به کتک خوردن و شکنجه شدن بود.پیاده روی های طولانی از اردوگاه تا محل کارو ساعتهای متمادی کارسخت و طاقت فرسا باآن تغذیه زیر صفر که شامل یک کاسه سوپ رقیق و یک تکه نان دروسط روزبود وپیمودن این مسافت سخت درآن سرمای دردناک زیرفشارهای روانی و شکنجه و کتک و تحقیر و توهین تمام زندگی یک زندانی اردوگاه کاراجباری را تشکیل میداد.ما نمیتوانستیم مسواک بزنیم ،خودمان را بشوییم ،وضعیت بهداشت زیرصفربود اما زنده می ماندیم به قول داستایوسکی :بشر موجودی است که میتواند به همه چیز عادت کند.
متنی که خواندید بخشی از کتاب انسان در جستجوی معنا نوشته دکتر ویکتور فرانکل است .
نیرویی که باعث زنده ماندن اسرا و خود شخص دکتر فرانکل بود معنا دار بودن رنج و سختی است.دکتر فرانکل در کتابش می نویسد: افرادی که رنج بیشتری را در زندگی شان می پذیرند و به آن ها معنا می دهند، هرگز اجازه نمی دهند رنج ها و سختی ها آن هار ار از پای در آورد و زندگی را به کام آن ها تلخ کند.آرنولد شوارتز نگر بدنساز مشهور می گوید:درد باعث رشد من می شود و رشد همان چیزی است که من می خواهم در نتیجه درد برایم لذت بخش است.
مثلا همین کنکور….. دقت کردید وقتی برای رضایت یا ترس از دیگران درس می خونید، زمان چقدر کند و عذاب آور سپری میشود؟ قبول دارید آدمهایی که یک هدف بزرگ به زندگی آنها معنا میدهد همیشه انگیزه دارند؟
کنکوری عزیز! این کاری هست که شما هم بای انجام بدی.. هر زمانی که احساس کردید ناامید هستید، زندگی تان بی معنا شده و رنج و سختی در حال از پای دراوردن شماست، کافی است چشمتان را ببندید و به دلیل و معانی که به زندگیتان داده اید فکر کنید. به روزهایی که پیش رو دارید. هر روز از زندگی، می تواند پر از فرصتهای باور نکردنی باشد. رنج و سختی که شما تحمل میکنید شما را برای استفاده از فرصتها مهیا میکند.